روزنگار

این از چی ناراحت شد؟

نمیدونم!!!!

وا ادم عجیبی

وگیر سپیچ یاخدا

سریع بهش برمیخوره حالا خیلی سعی میکردم باادب رفتار کنم ولی وسطا یهو ترمزمبریده میشد ولی خب سعی برکنترل خودم داشتم امانمیدونم چراناراحت شده

یعنی چی شده؟!

خب بگه واضح

هزار رحمت به قندی

عین اون تلفن سکه ای‌ها یه سکه میندازی یه الله اعلم ممنون سلامت باشید میگه این یکی نه تنها باید یه سکه بندازی بلکه یه لگد محکم هم به باجه تلفنه باید بزنی یه ارتباطی حاصل بشه بخدا

قطعا و یقینا نفر بعدی لال ازاب درمیاد

این مردا چرا اینطورین!

یخشون که وا میره دیگه ادمو ول نمیکنن بااون سولای مضخرفشون

ممنون بابت گل زیبا

اما چرا گیر دادی به رنگ ابی؟

تاالان فکر میکردم رنگ ابی محصل من و صدر ناقص الژن ولی چرا رنگ ابی؟

موجود نیست تو باراز!

دلم میخواد بکارمش

اقاجون هنوزم هوامو داری ولی اینبار میترسم

من مدتهاست میترسم ولی اینبار بیشتر بامرام

بیدارم کرد هی صدا میزدشادی شادی بیدار شدم همه جارو نگاه کردم نبود

خوابم یا بیدار

صدایی بود اشنا اما غریبه

حواست هست رنگ و بوی تورا میدهد؟

حواسم هست جایت خالیست دراین بین

بیاو صفای دیگری بده...

بدون تو دنیا بیرنگ است

راستی دربوم نقاشیت چه رنگیست باچه طرحی؟؟؟

این روزا بابیخوابی‌هایی روبه روهستم که هرچی چشامو روهم فشار میدم ککشونم نمیگزه

چرا بیخابی زده به سرم من باید بیشتربخوابم وگرنه ممکنه راهی پیدانکنم و فرصت از دست بره

اجمالا ازشماهم هیچ خبری نیست و‌‌‌ای کاش خبری بود

دلم براتون تنگ شده نمیخواین یه سری به ما بزنین؟

واما شما یکی

ناامیدت کردم؟خب الکی قیافه میزاری واسم من بیشترازاین کاری از دستم برنمیاد و بلد هم نیستم تاریخ اینو بهت نشون نداده؟

بجای این رفتارامیشه کمی‌کمکم کنی؟لطفا یخورده

من دوش ز بوی او رفتم سر کوی او
ناگاه پدید آمد باغی و گلستانی

آن جا دل و دلداری هم عالم اسراری
هم واقف و بیداری هم شهره و پنهانی

دلم کمی‌خدا می‌خواهد ...
کمی‌سکوت...
کمی‌دل بریدن می‌خواهد...
کمی‌اشک ...
کمی‌بهت ...
کمی‌آغوش آسمانی ...
کمی‌دور شدن از این آدمها ...
کمی‌نورانیت ...
کمی‌رسیدن به خدا ....

خدای عزیز و مهربان ..
به پرنده‌‌‌ای غریب می‌مانم که
مدتها زیر باران مانده است
و بابالهای خیس توان‌پرواز ندارد
خدایا ..
آفتاب را بر بالهایم بنشان و
دوباره مرا به آسمان بى انتهايت
نزديك كن ...

آمین یا رب العالمین